آرامش در خانواده، رابطه صحیح زن و مرد با یکدیگر و با فرزندان ،کلید داشتن فرزندی آرام میباشد .
چگونه فرزندی آرام داشته باشیم؟
کودکان تنها زمانی آرامش را در خانه تجربه میکنند و آن را محیط امن و قابلاعتمادی خواهند یافت که والدین مهارتهای زندگی را آموخته و به درستی از آنها استفاده کنند.اگر میخواهیم کودکانی سالم داشته باشیم، والدین باید از همان دوران بارداری سعی کنند محیط آرامی را در خانه بهوجود بیاورند چراکه آرامش مادر در این دوران تاثیر بسیار زیادی روی فرزندشان خواهد داشت بههمیندلیل به زن و شوهرتوصیه میشود تا زمانی که در خانواده به ثبات و آرامش نرسیدهاند هرگز بچهدار نشوند. بعد از تولد نوزاد هم از همان روزهای نخست آرامش و حمایت خانواده تاثیر بسیار زیادی در سلامت روان کودک خواهد داشت.
خانواده متشنج و نوزادهای ناآرام
ممکن است بعضی از افراد به اشتباه گمان کنند که دعوا و تشنج خانواده روی نوزاد تاثیری نمیگذارد و او کوچکتر از آن است که تنشهای خانواده را متوجه شود، این در حالی است که نوزاد از همان روزهای نخستین تولد و حتی قبل از تولد از فضای آرام یا متشنج خانواده تاثیر میگیرد. نوزادان خانوادههای ناآرام گاه به صورت گریههای بیدلیل و بیقراری واکنش نشان میدهند، بیقراریهایی که هیچ دلیل فیزیکی خاصی ندارد.
هنگامی که مادر ناراحت و عصبانی است. گاه توجه کمتری به فرزندش دارد یا ممکن است بعد از یک دعوا و مشاجره سخت با همسرش آنقدر عصبانی و بیحوصله باشد که هنگامی که نوزاد به هر دلیلی گریه میکند به جای اینکه او را با عشق و محبت در آغوش بگیرد با بیحوصلگی و گاه عصبانیت با او برخورد میکند و مثلا ممکن است بگوید: «ای بابا تو دیگه چته؟» و کودک عصبانی میشود. به طور حتم نوزاد این خشم و بیمحبتی را درک میکند و پیامی که از این رفتار مادر بهعنوان نخستین و مهمترین حامی زندگیاش دریافت میکند، چیزی نیست جز این که دنیا محل قابلاعتمادی نیست
آرامش در آغوش مادر
دوران نوزادی تا یکی دو سالگی زمان طلایی است که دلبستگی ایمن انسانها شکل میگیرد، دورانی که در آن بیش از هر زمان دیگری کودک به عشق و محبت والدین به ویژه مادرش نیاز دارد و یک خانواده ناآرام و متشنج و مادری خسته و عصبی بهطور حتم تهدیدی جدی برای عدم شکلگیری مناسب دلبستگی ایمن در این دوران است. به زبان سادهتر کودک از آغوش گرم و پرمهر مادر اعتماد به دنیا را میآموزد. مادری که ناآرام عصبی و نامطمئن است و محیط خانوادهای که پر از دعوا و بگو و مگوست، باعث میشوند پایههای نخستین اعتماد به دنیا، در بچهها بهدرستی شکل نگیرد و همین امر در آینده در ارتباطات بین فردی شخص با دیگران تاثیر خواهد گذاشت.
افرادی که دلبستگی ایمنشان بهدرستی شکل نگرفته در آینده کمتر به دیگران اعتماد میکنند و بیشتر نگران هستند که سایرین به آنها دروغ بگویند و آنها را فریب بدهند. همین نگاه منفی رابطه این افراد را با همکاران، دوستان و حتی همسر آیندهشان تحتتاثیر قرار خواهد داد. این در حالی است که کودکی که در یک خانواده آرام و مطمئن بزرگ میشود و از آغوش پرمهر مادر و پدر بهرهمند بوده در بزرگسالی نه تنها روابط اجتماعی بهتری خواهد داشت بلکه فردی با عزت نفس بالا خواهد بود چرا که از کودکی همواره این پیغام را دریافت کرده که بهرغم ضعفهایش، موجودی دوستداشتنی است.
جستوجوی آرامش در خارج از خانواده
بهجز استرس و اضطرابی که بچهها در یک خانواده ناآرام و متشنج دریافت میکنند در کمتر دعوایی است که آتش خشم والدین تا حدودی به بچهها سرایت نکند و یکی از والدین با لحنی تند، نگاهی غضبآلود و حرفی تلخ بچهها را آزردهتر نکنند. «برو تو اتاقت درو ببند»، «تو هم بچه همون بابا/ مامانی»، «اگه تو نبودی …» و … .
این در حالی است که کودک در برابر همه این اضطرابها چارهای جز به یک گوشه خزیدن و تحملکردن ندارد، این بچهها در سنین نوجوانی، آرامشی را که در خانواده نداشتند در جای دیگری جستوجو خواهند کرد و در محیط دیگری امنیت و آرامش را خواهند یافت محیطی که در بسیاری از موارد ممکن است بسیار دردسرساز باشد. به طور مثال دوستان ناباب، گرایش به مواد مخدر و … در اینجاست که گاه کنترل اوضاع از دست پدر و مادر خارج میشود و میبینیم که گاهی فرزندان در برابر خواسته والدین ایستادگی میکنند و در جواب اعتراض پدر یا مادر به رفت و آمد با برخی افراد، محکم میایستند و میگویند: «او دوست من است!»
استرس بهترین بودن
«تو باید بهترین نمرهها را بگیری»، «تو باید دکتر شوی»، «تو باید …» امرونهیهای مداوم و توقعاتی که بیش از توان فرزندانمان است، باعث میشود آنها دچار ناآرامی، تضاد و ناامنی شوند. مثلا کودکی که در علوم تجربی استعداد و علاقهای ندارد اما به هنر علاقه دارد ممکن است اگر روزی بنا براصرار ما پزشک شود آن رضایت قلبی که اگر هنرمند میشد را نداشته باشد یا کودکی که در ریاضیات استعدادی ندارد و ما از او توقع داریم در این درس نمره 20 بگیرد و او نمیتواند ،تنها باعث استرس و کاهش اعتمادبهنفس و دلزدگی او از درس و مدرسه خواهیم شد. بنابراین باید در وهله نخست استعدادهای کودکمان را بشناسیم و سپس با توجه به استعدادهایش او را حمایت و تشویق کنیم. ممکن است دستیابی به یک شغل بسیار معمولی (از نگاه اجتماع) نهایت توانمندی فرزند ما باشد اما مهم این است که او با توجه به توانمندی یا علاقه خود به خواستهاش رسیده و همین امر باعث آرامش و رضایت خاطر او خواهد بود.